All Mangas
دول بلوتوثی
خلاصه مانهوای دول بلوتوثی:
اون ک.ص مصنوعی… داشت تکون میخورد؟!
پارک ووجین، دانشجوی مهندسی، یه ک.ص مصنوعی خریده که با زنای دور و برش هماهنگه. خب، بیا با الهه مدرسمون آهیونگ شروع کنیم…!
ممه لرزون
خلاصه : من همیشه فکر میکردم که دستای لرزونم به جای یه مریضی یا یه نفرین یه موهبتن. شخصیت اصلی یوجون میتونه از لرزشش توی جاهای مختلف بدنش استفاده کنه که اون از این استفاده میکنه تا زنا رو راضی کنه!
کیر اژدها
کیهوان بخاطر یه تصادف به دنیای موازی رفت. اما، صبر کن، ۳٪ بدنش، کـ.یرش، اژدها شده؟
الفا، نیمه حیوونا، اربابا… خیلی از زنای دنیای موازی میان دنبالش، دنبال کـ.یر اژدهاش…
سکس سنج
هی، جوِ بازنده. تو الان یواشکی به سینه و لباس زیر من نگاه کردی؟” درست قبل از اینکه جو اوهیانگ، یه دانشآموز معمولی که یه بازنده هم بود، توسط یه دختر محبوب با بدن سکسی، کتک بخوره، تونست پادشاه رو بیدار کنه و رو زمان کنه …
!
قرارداد واقعی
″ازین به بعد، من میکنمش، پس فیلمشو بگیر″. تنها کسی که توی اون مدرسه جهنمی اذیتم کرد صاحبش بود. ” چوی سو ایون ” ولی دشمناش سعی کردن به زور بهش ضربه بزنن… یعنی میتونم از دست اون جـ.ــنده ها نجاتش بدم؟
- توجه: کمیک قرارداد واقعی دارای تصاویر جـ.ــنسی بی اجازه و خشـ.ــونت تصویریه که ممکن است برای برخی افراد آزار دهنده باشد.
عشق گیاهی
خلاصه: “حمام ویوا” یک چشمه آب گرم طبیعی در یک روستای آرام روستایی است که از نسل ها به نسل گذشته منتقل شده است. جینیو که حمام را از پدربزرگش گرفته است، خود را مسئول اداره آن با کمک سجونگ، همسایه و تنها کارمندش می بیند. همانطور که آنها با هم حمام را تمیز می کنند، به طور تصادفی با یک دسته از گیاهان مرموز و یک کتاب راهنمای داروهای گیاهی روبرو می شوند. رایحه مست کننده و حمام گیاهان سبز فضای بین این دو را به هم می زند.
نظافتچی کص
خلاصه : به لطف ارتباطات مادرش، “جونهو” شغلی جدیدی در یک شرکت نظافت پیدا کرد و شروع به کار برای مادر و دختری کرد که به آنها علاقه داشت. مجذوب جذابیت ساده و طبیعی مادر شد و به او نزدیک شد…
«من با پسری همسن دخترم… این کار را کردم…»
سواستفاده های جنسی
خلاصه مانهوای سواستفاده های جنسی:
تا حالا خواب همسر دوستتون دیدین؟ یه ماساژور خوشتیپ چی، یا یه زن داف که تو رو به عنوان معلم خصوصی استخدام کنه؟ داخل سواستفادههای جـ.ـنـسی شخصیتهای مختلفی تجربههای هات جـ.ـنـسی شون به اشتراک میزارن یه چیزی بین واقعیت و خیال. این داستانها شما رو به واقعیت نزدیک میکنن،خیلی نزدیک…
شب وحشی
من میتوانم به تو کمک کنم تا به هر چیزی که میخواهی تبدیل شوی. چه چیزی را بیشتر آرزو میکنی؟” او در حالی که موهایش را از پیشانیاش کنار میزد، با صدایی مهربان پرسید. “واقعا فکر کردی من کسی را به صمیمیتی که با تو داشته باشم، در آغوش میگیرم؟” خجالتزده نگاهش را دور کرد و دستهایش را به هم فشرد تا سفیدی در آنها نمایان شود. “حتی فکرهایت هم احمقانه است. تو به خوبی از هویت من آگاهی…” “بله، میدانم.” “پس بگو. من کی هستم؟” دستی که در حال بازی با موهایش بود، به آرامی از کنار چانهاش عبور کرد و به گلویش رسید. با آزمایش قدرتش، به آرامی فشار بیشتری وارد کرد و او را وادار به نگاه کردن به خود کرد. وقتی او را با گردن بلند کرد تا پاشنههایش کمی از زمین بلند شود، نفسش به شدت دردناک شد. “من هم سرنوشت خواهرت را در دست دارم.” او توانست درد در چشمانش را ببیند؛ چیزی در درون او شکسته بود. چشمانش که روزی مانند آسمان پرستاره شب بودند، حالا هیچ ستارهای در خود نداشتند. وقتی نور چشمانش را در حال محو شدن دید، دستانش را شل کرد و دیگر سعی نمیکرد از او فرار کند. او بهطور غریزی این را میدانست. این حس که شبیه خیس شدن در آب گرم بود، قطعاً همان چیزی بود که او هوس کرده بود. بله، این واقعاً هوس بود. پس از پذیرفتن احساساتش، شروع به آرزوی تصاحب تمام دنیای او کرد. “اگر نتوانم تو را داشته باشم، همه چیز را نابود میکنم.”
کص های ناب فوتبالی
روزی، الههای در مقابل “هونگ مینجون” ظاهر شد، کسی که عاشق فوتبال بود و بیشتر از هرکس دیگری برای رسیدن به رؤیایش تلاش میکرد، اما بهدلیل پیشرفت کند و ظاهر نامناسبش از دیگران عقب میافتاد.
الهه گفت: «من الهه فوتبال هستم، آرزویت را به من بگو.»
مینجون پاسخ داد: «کــ.ــوص میخوام .»
از آن روز به بعد، زندگی عادی مینجون به کلی تغییر کرد.
گاینده پشت بام
کیم هیونگشیک همیشه از کوچکی کیرش ناراضی بوده. اما حالا یه فرصت عجیب پیدا کرده: انجام یه سری مأموریت که بهش امکان میده بزرگترش کنه! فقط یه مشکل هست—هر چی جلوتر میره، مأموریتها عجیبتر و جسورانهتر میشن.
آیا هیونگشیک میتونه به چیزی که همیشه میخواسته برسه؟
او به پشت بام یه خانه ی جدید اسباب کشی میکند و اولین ماموریت اون: “به بدن لخت صاحبخونه نگاه کن.”
پسر مخفی رئیس
چند لحظه از زندگی پایان بدی، میفهمی که پدر طلاق گرفته و یک ثروت غیرقابل برات را به جا گذاشته است. اما وقتی توی مراسم خاکسپاریش با آدمایی که ازش باقی موندن روبهرو میشی، میفهمی که پول تنها چیزی نیست که نصیبش بشه…